شنبه، 08 اردیبهشت 1403| 27 April 2024

به یاد مرحوم پژمان مهدوی فر

۱۳۹۹/۰۹/۰۵ ۰۰:۰۰ چاپ کدخبر: 5734

آفتاب ایلام| اسماء عظیمی|غمی سنگین وجودم را فراگرفته میل شدید به خواب گیجی وخستگی احساسی ناشناخته که برای اولین بار تجربه میکنم پس از گذشت چند روز بهتر نمیشوم که هیچ توان راه رفتن هم ندارم هرکسی یک تشخیص دارد مسمومیت کم خونی نمیدانم کرونا را کی میگوید.کرونا مگر میشود؟

نه تبی نه سرفه ای علائمی نمیبینم از سر کنجکاوی تصمیم به انجام تست کرونا میگیرم اورژانس بیمارستان مصطفی خمینی محشر کبری که می گویند اینجاست صورت های رنگ پریده و مضطرب همه کلافه از نوبت معاینه کادر درمانی خود از بیماران خسته ترند پای چشم پزشک دختر گود افتاده نه ناخنی لاک کشیده و نه آرایشی بر صورت هیچ خبری هم از ژشت دانشجوهای پزشکی نیست گوشی پزشکی برگردن ندارند که هی گروهی بچرخند و همه نگاه کنند به راه رفتن آنها.

صورتشان پشت آن همه لایه ماسک و شیلد عرق کرده آن طرف سالن زنی میانسال روی تخت نشسته و التماس میکند با ناتوانی داد میکشد که به دادم برسید وحشت خاصی کل بیمارستان را میگیرد همه زیر لبی کادر درمان را برای این بی تفاوتی سرزنش میکنند فرزندان بیمار در سالن شلوغ بیمارستان به دنبال هر روپوش سفید پوشی این طرف و آن طرف می چرخند پسری شروع به فحاشی میکند چرا کاری برای مادرم نمیکنید؟

جنب و جوش پزشک و پرستارها بیشتر میشود تخت بیمار با عجله به اتاق احیا میرود دهن به دهن میچرخد کرونا صد در صد ریه ش را گرفته کاری از کسی برنمی اید هنوز فضای بیمارستان تحت تاثیر این شوک است که پزشک و کادر درمان سر به زیر و شانه های افتاده در اتاق احیا را باز میکنند صدای داد و شیون صورت های تب آلود هر طرف را که نگاه میکنم چشم هایی میبینم از ترس بیرون از حدقه زده اند . دلم گریه میخواهد هیچ وقت شاهد مرگ کسی نبودم.

چند نفر دیگر توان سرپا ایستادن را ندارند چهار زانو کف بیمارستان می نشینند وحشت زده اند بجای همه فکر میکنم الان همه دلشان میخواهد خانه باشند لیوانی چای بخورند و بی هدف زل بزنند به صفحه تلویزیون و فکرشان برود به هزار جای دیگر. خسته شدم و میخواهم بروم اما حسی مرا ترغیب به ماندن میکند چند ساعت در نوبت مانده ای پس بمان پس از گذشت شش ساعت و نوبت چهارصدو بیستمین نفر اسکن به اتاق پزشک میروم تست کرونا مثبت و آسیب 40درصدی ریه.زمان برایم متوقف میشود دلم برای خودم میسوزد انگار تنها در کره خاکی دیگر قدم میزنم یک نفر در وجودم از من می پرسد آیا زنده میمانی؟

همه چیز سیاه میشود برای خودم عزاداری می کنم با چشم به دنیا میگویم من مبتلا به کرونا هستم از من دور دور شوید نیاز به همدردی دارم وعده خوب شدن از همان حرف ها که دمنوش بخور این هم مثل سرما خوردگی خوب میشوی.خوب میشوم؟

قرنطینه ودارو درد امپول تب های طولانی چشم هایی که پراز خواب هستند وخواب نمی آید حس غریبی و انزوا وعزیزانی که از تو دوری میکنند و با احتیاط آب سیب و هویج پشت در اتاق می آورند در فضای اتاق قدم میزنم هر پچ پچی را به خودم ربط میدهم کسی از وجود من بیمار مبتلا به کرونادر خانه ترس دارد؟

دلداری است که می شنوم خوب میشوی امروز از دیروز بهتری. احوالپرسی های تلفنی دلم برای کارم تنگ میشود به خیابان بروم قدم بزنم در میان بی حوصلگی های نقاهت سری به فضای مجازی میزنم پیغامی عجیب از گروه اصحاب رسانه استان برای پژمان دعا کنید قدرت فهمیدن جملات را ندارم مگر میشود؟

همه التماس دعا دارند هر پیامی بیش تر دلم را خالی میکند پیش خودم میگویم باز پیاز داغش را زیاد کردند.مگر میشود مرد شمشاد قد رسانه طوری شود یلی است برای خودش.

مریم نوری میگوید شب پیش را تا صبح بیدار بوده و از نگرانی نخوابیده توی دلم میگویم مریم همیشه منفی نگر. پیام امین محمدی است که با آن لحن پرادعا و حق به جانب همیشگی ش مینویسد: طی تماسی که با پژمان داشتم از همکارانی که تماس گرفته اند تشکر و از این که پاسخ گوی همه نبوده عذر خواهی کرد 30درصد ریه درگیر و از دستگاه اکسیژن میگیرد.

برای یک لحظه فکرم خالی میشود زنی سیاه پوش وسط مغزم شیون میکند.خودم را امیدوار میکنم و کرونااست و افکار آشفته میخواهم به بیمارستان بروم اما خود هم مبتلا هستم و ناقل شهر برایم پر میشود از پژمان های مهدوی که چشم انتظار دارند نباید کسی دیگر مریض شود.

اما دلم میخواهدبروم و بگویم چه خودت را انداخته ای مرد جمع کن این بساط را تورا چه به تخت بیمارستان؟مثل همیشه با آن نگاه محجوب و مهربانش لبخند بزند و از آن الحمدالله های کشدار مخصوص خودش بگوید و بگوید به لطف دعای دوستان خوب میشود. در اولین نشست خبری آن ردیف بالا بنشیند و به همه بگوید بد مریضی بود شکر خدا با دعای خیر همه در خدمت تان هستم میان حرفهایش با سمیه آذر مهر بحث کند سربه سر مجتبی قیطاسی بگذارد و مثل همیشه جایش را به بزرگان مسن تر همکار بدهد با سید داوود راجب مسائل رسانه حرف بزند باهمه همکاران مثل همیشه خوش و بش کند.از جشنواره ابوذر بگوید که میخواهد امسال متفاوت برگزارش کند.

تب وجودم را میگییرد گر میگیرم تار به تار موهایم خیس از عرق سرد.خدایا تو بد نخواه.تو نخواه تو نخواه ائمه را به حق یکدیگر قسم میدهم به جووانیش رحم کنید به آن مهدی موفرفری کوچکش.هدی علی نژاد نذر ختم صلوات در گروه دارد مجتبی کاور است که از مکالمه ش راجب نشست وعده شرکت برق در دهلران می گوید فرشته سنجیده فرج براری و آزاده خرم همه از پژمان میگویند سامی شهبازی پدرانه همه را دلداری میدهد.

پیام حجت نوروزی است که آب پاکی را روی دست مان میریزد بهمراه برادر حاج پژمان با پزشک حرف زدیم سطح اکسیژن خون به 85رسیده ولی مشکل نوسان و عدم ثبات آن است
حیدر داوودی میگوید به همراه بردار پژمان باپزشک صحبت کرده ایم حالش مساعد نیست هر کس کاری می تواند انجام بدهد کوتاهی نکند آمپول آی وی آی جی لازم است تنها دارایی من اسپری پی اچ آر که روزی دو بار با آن نفس میکشم و برایش استفاده ایی ندارد به همه دوستانی که امکان تهیه دارند میسپارم دارو نایاب است. آقای علی نظری خوش خبر می آید سرهنگ علیمحمدی پیگیر تهیه است
همه دیوانه وارتایپ میکنند نه کسی درگیر درامد است نه اگهی همه همکاران همدل میشوند برای یافتن آمپولسمیه فتاحی بیش تر از همه نگران است سمیه بیمارستان رفته انگار چیزی میداند که میگوید باید بیشتر دعا کنیم

نذر دعا و ختم صلوات است.مهدی کاکاخانی عاجزانه از دوستان میخواهد کمتر عکس پژمان را منتشر کنند.حسی مادرانه در قلبم میگوید:خدایا بد نخواه.خدایا تو نخواه و باز زنی سیاه پوش وسط مغزم شیون میکند.

ابرو بادو مه خورشید کجا هستند که دست در دست هم دهند تاآن پنجشنبه سیاه در چرخ فلک گم شود هیچ گاه سر نرسد و این دنیاست که پر میشود از از تیتر آخر پژمان چه بیزار میشوم از این واژه.مادری نور چشمی ش پاره جگرش را دست داده و زنی سرگردان و بهت زده عزادار میشود کودکی سه چهار ساله هر شب به انتطار دیدن بابای مهربان و خوش قامتش به خواب میرود انتظاری که تا ابد حسرت میماند.

خاک برایم بخشنده نیست حریص وار پیکیر بی جان کسی را دراغوش گرفت که نبودش اهالی رسانه که هیچ شهررا عزادار کرد.شرمش بماند برای انهایی که بدون ماسک بی خرد ومغرور از زنده ماندن لجوجانه و گستاخ و سرخوشانه در خیابان ها می چرخند می‌خندند.

خرید میکنند از این مغازه به آن مغازه می‌روند؛مانور میدهند و شعور خود را به رخ میکشند و با این استدلال که کرونا الکی است؛ هر کسی قرار است مبتلا شود، مبتلا می‌شود؛و یا تنگی نفس می‌گیرم؛ نمی‌توانم نفس بکشم؛خودشان را قانع میکنند اینها ناقلین مرگی هستند که نمی خواهند بدانند ضجه و التماس کودکی چهار ساله برای بازگشت و دیدن دوباره ی پدر چه آتشی برجان مادر داغ دارش میشود که خود صد پاره بر جگر دارد.



نویسنده: اسماء عظیمی
همرسانی کنید:

نظر شما:

security code

کلیه حقوق این پایگاه متعلق به وب سایت خبری آفتاب ایلام است و استفاده از اخبار و محتوا با ذکر منبع مجاز است
طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان